، تا این لحظه: 11 سال و 20 روز سن داره

پرنسس زیبای ما

مهمونی درهتل مهین سرای راهب

کودکم آرام آرام قدمی کشدومن درسایه امن صداقت ناب کودکانه اش بزرگ می شوم... اومی رقصدومن آرام آرام نوای کودکانه اش رازمزمه می کنم ... اومی خنددومن ازشوق حضورش اشک می ریزم ... اوآرام درآغوشم می خوابدومن تاصبح ازآرامشش آرام می شوم... اوپروازمی کندومن شادمانه آنقدرمی نگرمش تاچشمانم جزاوهیچ نبیند... اوبازی می کند...کودکانه می پردوبازبان شیرین خودش حرف می زند به زبانی که جزمن کسی نمی فهمدش... طبیعت راحس می کند,خدارامی بویدومن کودکانه درسایه بزرگیش پنهان می شوم تاازگرمای دست نوازش غیب بی  بهره نمانم... عزیزم : توهدیه ای بزرگ, ازطرف خداوندی ...امامن هم...
29 خرداد 1393

مهمونی خاله زهره

دوستت دارم ,هدیه ای است که هرقلبی فهم گرفتنش راندارد                                                                                      قیمتی داردکه هرکس,توان پرداختش راندارد جمله ی کوتاهیست اما,هرکس لیاقت شنیدنش راتدارد                              بی شک توهمیشه لایق این هدیه کوچک من هستی وخواهی بود دخترم: هرروزکه میگذره بیشترا...
26 خرداد 1393

اولین گوش دردآتریسا

سلام . سلام به قاصدکهای خبررسان,که محکوم به خبرندو سلام به شقایقهایی که محکوم به عشقندو سلام به توکه محکوم به دوست داشتنی. به تو سلام میکنم وکنارتومی نشینم تادرخلوتمان, شهربزرگ من بنا شود.شهردلی که باآمدن توآذین شدوریسه بندی شد.چراغ دلم....نه نه نه چشم ودلم باآمدنت روشن شد.والان بابودنت ,نفس کشیدنت چراغ عمرمن روشن وروشنتره... عزیزدل مادربابودنت باران رحمت ونعمت برسرماچه فراوان باریدومابهترین چترراکه همان خداونداست ,برای سرمان انتخاب کردیم پس بگذارباران سرنوشت هرقدرمیخواهدبباردحتی اگرروزگارمان پستی وبلندی داشته باشد,روزهای سخت وتلخ داشته باشدباآغوش کشیدن توسختی ها آسان وزشتی هازیباخواهدبود.... ...
24 خرداد 1393

چهارده ماهگیت مبارک

         *دخترداشتن یعنی یه کمدپرازدامن های رنگی وچین چینی *دخترداشتن یعنی یه اتاق پرازعروسکای ریزودرشت که هروقت میری تواتاق,یه تیکه اش بره زیرپاهات ونفست ببره *دخترداشتن یعنی یه میزتوالت صورتی ورنگی پرازکش های رنگی رنگی *دخترداشتن یعنی رنگ زندگیت صورتی وبنفش   *دخترداشتن یعنی لاک های رنگی رنگی *دخترداشتن یعنی تتوهای رنگ به رنگ روی بازو *دخترداشتن یعنی پچ پچ های آخرشب مادرودختری توی یه تخت کوچیک وصورتی  ودریک کلام دخترداشتن  یعنی یه همدم ,یه همنفس,یه غمخوار,یه همرازویک.... ""عشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...
18 خرداد 1393

لحظه های سرشارازخوشی

آرزودارم یه تونل زمان داشته باشم بالحظه های فریزشده ,که مثل تابلوازدیوار آویزون باشه,هرموقع اراده کنم بزارم یخ لحظه ایی که آرزوشودارم آب بشه ووارداون لحظه بشم ....... لحظه ای که برای اولین بارصدای گریه دخترک نازم راازاتاق عمل شنیدم ....لحظه ای که برای اولین بارصورت لطیفش رادیدم وباصدای بلندگریه کنان ازخداتشکرکردم ....لحظه ای که برای اولین بارمادربودن راباشیردادن به  توبرایم تعریف کردند....لحظه ای که برای اولین بارکودکم رادرآغوش کشیدم وفهمیدم چقدرخدابه من نزدیک است....لحظه ای که برای اولین بارمعنای شیرین خندیدن راباخنده دخترم حس کردم ...لحظه ای که برای اولین ...
7 خرداد 1393
1